مردی گفت: خدایا با من حرف بزن و پرنده ای شروع به آواز خواندن کرد، ولی مرد متوجه نشد،مرد فریاد زد: خدایا بامن حرف بزن و رعد وبرقی در آسمان به صدا در آمد، ولی مرد نفهمید. مرد به اطراف نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار ببینمت و ستاره ای پرسو درخشید. مرد متوجه نشد . سپس مرد فریاد زد: خدایا به من معجزه ای نشان بده وزندگی متولد شد، ولی مرد نفهمید.مرد با ناامیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن، و بگذار بدانم که اینجایی. در نتیجه خدا پایین آمد و مرد را لمس کرد ولی مرد پروانه را با دستانش از خود دور کرد و رفت...!!!
خیلی خوشحال شدم اینجا رو پیدا کردم ...خدا قوت ...
ممنون میشم به منم سر بزنید ...