همسفر

خدایا با من حرف بزن

مردی گفت: خدایا با من حرف بزن و پرنده ای شروع به آواز خواندن کرد، ولی مرد متوجه نشد،مرد فریاد زد: خدایا بامن حرف بزن و رعد وبرقی در آسمان به صدا در آمد، ولی مرد نفهمید. مرد به اطراف نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار ببینمت و ستاره ای پرسو درخشید. مرد متوجه نشد . سپس مرد فریاد زد: خدایا به من معجزه ای نشان بده وزندگی متولد شد، ولی مرد نفهمید.مرد با ناامیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن، و بگذار بدانم که اینجایی. در نتیجه خدا پایین آمد و مرد را لمس کرد ولی مرد پروانه را با دستانش از خود دور کرد و رفت...!!!


نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
همسفر

برای تو می نویسم عشقم
برای تویی که قلبت پـاک است...
برای تو می نویسم........
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست...
برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست...
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی...
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...
برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است....
برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است...
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است..........

دوستت دارم تا ........! نه...!

دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد
بی حد و مرز دوستت دارم همسر عزیزم

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
مردی گفت: خدایا با من حرف بزن و پرنده ای شروع به آواز خواندن کرد، ولی مرد متوجه نشد،مرد فریاد زد: خدایا بامن حرف بزن و رعد وبرقی در آسمان به صدا در آمد، ولی مرد نفهمید. مرد به اطراف نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار ببینمت و ستاره ای پرسو درخشید. مرد متوجه نشد . سپس مرد فریاد زد: خدایا به من معجزه ای نشان بده وزندگی متولد شد، ولی مرد نفهمید.مرد با ناامیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن، و بگذار بدانم که اینجایی. در نتیجه خدا پایین آمد و مرد را لمس کرد ولی مرد پروانه را با دستانش از خود دور کرد و رفت...!!!

نظرات  (۳)

۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۱۹ سید محمد میرلوحی
سلام..
خیلی خوشحال شدم اینجا رو پیدا کردم ...خدا قوت ...

ممنون میشم به منم سر بزنید ...
۰۴ آبان ۹۲ ، ۲۱:۲۶ حسن امکانی
سلام وبسایت خیل باحالی دارید..!!!

ممنون میشم باهم تبادل لینک داشته باشیم...(اطلاع بدید)

قشنگ بود موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی